ساختمان شیشه ای

صادق كشاورز برای مشورت درمورد بورس و جبران ضررهایش به سراغ هادی، پسر تقی لطفی می رود

سقوط بازار بورس باعث شد صادق دچار حمله ی قلبی  شود و به بیمارستان برود. در بیمارستان، تقی به دیدنش آمد و از علت بستری شدنش سوال پرسید. صادق همه چیز را برایش تعریف كرد. وقتی تقی متوجه­ی این موضوع شد از تخصص پسرش هادی، در بازار بورس گفت و به صادق پیشنهاد داد كه با او مشورت كند تا شاید بتوانند از این طریق ضرر هایشان را جبران كنند

مرضیه از افراد فامیل پول جمع كرد تا برای آن­ها در بورس سرمایه گذاری كنند اما محبوبه به شدت با این كار مخالفت كرد. در این میان تقی لطفی با صادق تماس گرفت و از نتیجه ی خواستگاری سوال كرد و صادق كمی از او زمان خواست. در ادامه، صادق، با شخصی به اسم جلال برای فروش خانه صحبت كرد.

مسعود موفق شد خانواده را راضی كند تا پس انداز خود را وارد بازار بورس كنند. صادق و مسعود برای ثبت­نام اقدام كردند و بعد از ثبت نام، در بورس سهام خریدند اما دانش و تجربه ی كافی برای خرید سهام را نداشتند.

مسعود، پسر صادق پیشنهادی داد كه با انجام آن می توانند مشكلات مالی خانواده را حل كنند. پیشنهاد او سرمایه گذاری­ در بورس بود. مسعود موفق شد خانواده را راضی كند تا پس انداز خود را وارد بازار بورس كنند

تقی لطفی به همراه خانواده اش برای مراسم خواستگاری به خانه ی همكار قدیمی خود، صادق كشاورز آمد تا دختر او را برای پسرش خواستگاری كند