نمایش چشم روشن ماه- قسمت 8(تكرار)
رستم در مرز توران سربازانش را نگه داشت و با چند تن از یارانش وارد توران شد و در بدو ورود پیران را دید و خودش را بازرگانی بزرگ خواند او نیز رستم و یارانش را به بازار بزرگ توران برد و كلبه ایی به آنها بخشید. چند روزی گذشت و آوازه ایشان پیچید پس منیژه با خبر شد و خودش را نزد ایرانیان رساند تا از طریق آنها خبر زندانی شدن بیژن را به كیخسرو و ایرانیان برساند. پس نزد تاجران رفت و داستان دلدادگیش را با بیژن مو به مو گفت. رستم كه نام خود را از او پنهان كرده بود او را قبای نو بخشید و طیوری شكم پر را آماده كرد و درونش انگشتر نشان خودش را پنهان كرد و از او خواست تا خوراك را به جوان ایرانی برساند. بیژن از داخل خوراك، انگشتر رستم را پیدا كرد و شناخت و .....