نمایش چشم روشن ماه- قسمت 10
رستم نشان خودش كه انگشتری بود را در خوراك مرغی پنهان كرد و به منیژه داد. بیژن چون انگشتر را دید دانست كه رستم برای نجات او آمده پس منیژه را فرستاد تا به رستم بگوید دانسته او خداوندگار رخش است چون رستم سخن را شنید با یارانش به نزدیك چاه آمدند و رستم سنگ سترگ را یك تنه برداشت و بیژن از چاه بیرون آمد. اما دل او از كینه افراسیاب لبریز بود و میخواست از او انتقام بگیرد رستم به او گفت لشگریانش در مرز ایران آماده دستور او هستند...